باز زير دانه هاي برف به يادت تنها قدم زدم
باز لحظه رفتنت مثال برفي از جلوي چشمانم گذشت
باز چشماي بي قرار من رفتنت را با قطره اشکي همراهي کرد
باز قلبم آرام نگرفت
لبهاي خشکيده من عادت خنده را براي خود افسانه اي دست نيافتني کرده است
باز شب هاي تنهايي من سپري نمي شود انگار طلوعي براي فردا نيست
باز عکس ديگري از تو را در آتش مي افکنم و آهنگ جداييمان را از سوختن آن ميشنوم
ولي باز هم دستان من توان نوشتن نامه وداع را ندارد
نميدانم چه بايد کرد
متن از شهاب