سلام ياسمينا جان.
ممنون كه به كلبه دلم سر زدي.
فكر كنم از طريق سحر عزيز با هم آشنا شديم درسته؟
به هر حال خوشحالم كه با دوست عزيزي مثل تو آشنا شدم.
راستي.وبلاگ جديد مبارك.
اميدوارم خاطرات خوبي باهاش داشته باشي.
نميدونم چه جوري تونستي مطالب وبلاگم و بخوني.
آخه بيشترش نوشته هاي شخصي و ...
ولي اگه دقت كني ميبيني نوشته هام نسبت به اوايل شروع وبلاگم فرق كرده.
اين به خاطره تغييريه كه هر لحظه داره تو شخصيتم به وجود مياد.
تو پست دوم وبلاگم نوشتم كه نميدونم از چي و از كي بنويسم.
هنوزم نميدونم.فقط ميدونم دارم كم كم براي اون بالايي مينويسم.
راستش خيلي خوشحال شدم وقتي ديدم ويلاگت و با جمله«« اللهم العجل لوليک الفرج »» شروع كردي.
گفتي ميخوام هويتم و بسازم.منم همين قصد و دارم.
نميدونم چه قدر پيشرفت كردم ولي ميدونم هنوز اول راهم.
ولي اينجور كه پيداست شما وسطاي راهي.
بهت تبريك ميگم.
آرزو نميكنم به آخر راه برسي.چون اونوقت ديگه اميدي وجود نداره.
آرزو ميكنم انقدر پيشرفت كني كه پرده هاي دنيوي از جلوي چشات كنار برن.
اونوقته كه به جاي چشم سر با چشم دل به دنيا نگاه ميكني...
راستش من خيلي پايبند به خبر دادن در مورد پست جديد و سر زدن به دوستان هر وقت مطلب جديدي نوشتن نيستم.
من هر وقت دلم براي دوستام تنگ بشه ميرم پيششون.اونم بدون دعوت.
يه دفعه ميبيني تو يه پست 4/5 بار كامنت گذاشتم ولي تو يه پست هيچي.
در كل دوست وبلاگي خوبي نيستم.
شاهدمم سحر عزيزه.ميتوني ازش بپرسي.
نميدونم با اين تعاريف دوست داري بازم بهت سر بزنم با نه.ولي در كلبه كوچيك من هميشه به روت بازه.
شاد باشي عزيز.
يا علي.